کتابهایی که جهان را تکان دادند | آینهای در برابر روح یا خطرناکترین ابزار بشر؟

رویداد۲۴| در طول تاریخ همواره رابطهای دوگانه و متناقض میان انسان و کتاب وجود داشته است. از یک سو، کتاب چونان معبدی برای خرد و چراغی برای روشنایی ستایش شده و از سوی دیگر، همچون مادهای خطرناک، زهری برای روح و عاملی برای تباهی تقبیح گشته است. سقراط بیم آن را داشت که کلام مکتوب، حافظه را تضعیف کند و کلمه یونانی فارماکون (pharmakon) را برای توصیف آن به کار برد؛ واژهای که هم به معنای «دارو» و هم «زهر» است. قرنها بعد، کلیسا متون بدعتآمیز را به مارهای سمی و طاعون تشبیه میکرد و با ظهور رمان در عصر مدرن، این هراس به اوج خود رسید. منتقدان ادعا میکردند که رمانخوانی، خواننده را از واقعیت جدا کرده و به بیماری روانی دچار میسازد و به ویژه برای زنان، همچون «زهری اخلاقی» عمل میکند که آنان را به ورطه تباهی میکشاند. حتی اثر سترگ گوته، رنجهای ورتر جوان، به طور گسترده متهم شد که موجی از خودکشیهای تقلیدی را در میان جوانان به راه انداخته است.
این هراس تاریخی، هرچند اغلب با انگیزههای پدرسالارانه و کنترلگرایانه همراه بود، اما بر یک حقیقت بنیادین استوار بود: کتابها خطرناک هستند. خطرناکاند، زیرا قدرت دگرگون کردن دارند. خواندن، فعالیتی پرمخاطره است، چرا که میتواند تخیل را به تسخیر خود درآورد، طوفانی عاطفی در درون برپا کند و انسان را به یک بحران وجودی سوق دهد. به قول جورج اشتاینر، منتقد ادبی، نمیتوان پروست یا تولستوی را خواند و «ضعف و فقدانی تازه را در اعماق احساسات خود تجربه» نکرد. دقیقا همین قدرت برای به چالش کشیدن، برهم زدن و بازآفرینی است که خواندن را به یکی از ضروریترین و شفابخشترین فعالیتهای انسانی بدل میکند. ما در دورانی زندگی میکنیم که توجه ما به کالایی کمیاب بدل شده و الگوریتمها ما را به سمت محتوای سطحی و زودگذر سوق میدهند. در چنین جهانی، انتخاب یک کتاب و غرق شدن در آن، یک کنش رادیکال است. این انتخابی است که اعماق را به سطوح، تامل را به واکنش آنی و غنابخشیدن به وجود خویشتن را به سرگرم شدن ترجیح میدهد.
کتاب به مثابه آینه؛ کشف نقشه روح و روان ما
زیگموند فروید ذهن انسان را به شهر رم تشبیه میکرد؛ شهری که هر عصر، بناها و یادمانهای خود را بر روی ویرانههای اعصار گذشته بنا کرده است، اما ذهن، برخلاف شهر، تمام آن بناهای قدیمی را دستنخورده حفظ میکند. اگر میخواهیم به این چشمانداز پنهان کودکی، به این شالودههایی که زندگی یک فرد بر آن بنا شده است پی ببریم، یکی از بهترین راهها پرسیدن این است: «کتاب محبوب کودکیات چه بود؟»
کتابهایی که در کودکی و نوجوانی قلبا دوستشان داریم، چیزی عمیق را درباره روان ما آشکار میسازند. آنها همچون آینهای عمل میکنند که عمیقترین نیازها، هراسها و آرزوهای ما را بازمیتابانند. کودکی که صدها بار تقاضای خواندن یک کتاب مشخص را میکند، در حال گفتن این است که برای کنار آمدن با جهان، به چه چیزی نیاز دارد. برای مثال، کودکی که شیفته کتاب دانه هویج است، داستانی درباره پسر کوچکی که با وجود ناباوری تمام اعضای خانوادهاش، دانهای میکارد و سرانجام هویجی غولآسا برداشت میکند، احتمالاً با نیاز به اثبات خود در برابر تردید دیگران دست به گریبان است. یا دوستی که کتاب محبوبش خرگوش فراری بوده، داستانی درباره خرگوشی که مدام در حال فرار است و مادری که همواره او را مییابد، در واقع نقشه رابطه خود با مادرش را برای سالهای آینده در دست داشته است؛ رابطهای سرشار از طغیان و در عین حال، اطمینان از عشقی بیپایان.
این الگوها در مقیاس بزرگتر نیز صادق است. کتابهایی که به پدیدههای فرهنگی بدل میشوند و ماهها بر صدر فهرست پرفروشها باقی میمانند، نه به خاطر ترفندهای بازاریابی، بلکه به این دلیل به این جایگاه میرسند که با چشمانداز روانی بخش عظیمی از جامعه طنینانداز میشوند. داستان سیندرلا را در نظر بگیرید؛ کهنالگوی کودکی که مورد بیتوجهی قرار گرفته، اما در نهایت ارزشهای نهفتهاش آشکار میشود و به جایگاهی که شایسته آن است، دست مییابد. این داستان، داستان بسیاری از ماست که در مقاطعی از زندگی احساس نادیده گرفته شدن و ناتوانی کردهایم.
اما این کهنالگو تنها به داستانهای پریان محدود نمیشود. با رشد انسان و پیچیدهتر شدن فشارهای روانی، نیاز به داستانهای جدیدی پدیدار میشود. به همین دلیل است که در دهههای اخیر، ادبیات پادآرمانشهری (Dystopian) به یکی از محبوبترین ژانرها در میان نوجوانان و جوانان بدل شده است. آثاری، چون ۱۹۸۴ جورج اورول، بیش از آنکه نقدی سیاسی بر توتالیتاریسم باشند، بازتابی دقیق از مبارزه روانی دوران بلوغ هستند. قهرمان این داستانها، وینستون، در جهانی زندگی میکند که توسط یک قدرت مطلق (برادر بزرگ) تحت نظارت و کنترل است. افکارش، کلماتش و حتی عشقش زیر ذرهبین قرار دارد. این قدرت حاکم میکوشد تا زبان او را با «زبان جدید» جایگزین کند؛ زبانی که برای کنترل اندیشه طراحی شده است. کدام نوجوان نیست که این فشارها را در زندگی خود احساس نکرده باشد؟ فشار والدین برای کنترل، فشار همسالان برای همرنگی، و فشار نظام آموزشی برای جایگزین کردن زبان طبیعی و احساسی با زبانی «مناسب» و «تحصیلکرده». طغیان وینستون، طغیانی درونی و پنهانی است؛ تلاشی برای یافتن فضایی برای نوشتن در دفترچه خاطرات مخفیاش، درست مانند نوجوانی که پشت درهای بسته اتاقش به موسیقی پناه میبرد. این داستانها به این دلیل جاودانه میشوند که به طور دقیق، مبارزه برای حفظ فردیت در برابر یک سیستم قدرتمند را به تصویر میکشند. خواندن این آثار سفری است برای خودشناسی. ما در این داستانها، خودمان را، زخمهایمان را و آرزوهای پنهانمان را بازمییابیم.
کتاب به مثابه دارو؛ شفاخانهای برای جانهای خسته
علاوه بر خودشناسی، کتابها قدرتی شگرف برای شفا و التیام دارند. این ایده که به «کتابدرمانی» یا بیبلیوتراپی مشهور است، ریشههایی عمیق در تاریخ اندیشه دارد. فیلسوف قرن شانزدهمی، میشل دو مونتنی، پس از مرگ دوست نزدیکش، بهترین تسکین را «همصحبتی با کتابها» میدانست. جورج الیوت، نویسنده بزرگ، برای غلبه بر اندوه مرگ همسرش به خواندن دانته پناه میبرد و معتقد بود: «هنر، نزدیکترین چیز به زندگی است؛ شیوهای برای بسط تجربه و گسترش ارتباط ما با همنوعانمان».
امروزه این حکمت باستانی توسط پژوهشهای علمی نیز تایید شده است. مطالعات نشان میدهند که کتابهای خودسازی که بر پایههای علمی استوارند، میتوانند در درمان افسردگی به اندازه دارو یا رواندرمانی مؤثر باشند. برای مثال، کتاب احساس خوب: درمان جدید خلقوخو نوشته دیوید برنز، که خوانندگان را با تکنیکهای درمان شناختی-رفتاری (CBT) برای شناسایی و اصلاح افکار منفی آشنا میکند، در کارآزماییهای بالینی نتایج بسیار مثبتی در بهبود خلقوخوی افراد افسرده نشان داده است. این رویکرد آنچنان موفق بوده که سرویس بهداشت ملی بریتانیا (NHS) برنامهای به نام «کتاب با نسخه پزشک» راهاندازی کرده که در آن، پزشکان برای بیماران مبتلا به افسردگی خفیف تا متوسط، کتابهای تأییدشده علمی را تجویز میکنند.
اما کتابدرمانی تنها به کتابهای خودسازی و درمانهای بالینی محدود نمیشود. این مفهوم در معنای وسیعتر خود، به هر نوع خواندنی اشاره دارد که به ما در تسکین دردهای وجودی کمک میکند. گاهی، خواندن یک رمان و غرق شدن در دنیای شخصیتهای آن، ما را از خودمان بیرون میکشد و به دنیایی دیگر میبرد و به ما یادآوری میکند که در رنجهایمان تنها نیستیم. گاهی یک شعر، مانند شعر «راهی که نرفته بود» از رابرت فراست، میتواند در لحظهای از تردید، به ما قدرتی برای انتخاب بدهد؛ و گاهی یک زندگینامه، مانند میدانم چرا پرنده در قفس میخواند از مایا آنجلو، میتواند به ما بیاموزد که چگونه از دل سختترین مصائب، با قدرت و وقار بیرون آییم.
بیشتر بخوانید: ایدههایی که جهان را تغییر دادند: ایدهٔ نوجوانی چگونه بهوجود آمد و چه سرنوشتی یافت؟
هدف نهایی این سفر شفابخش، رسیدن به چیزی است که ارسطو آن را eudaimonia مینامید: نوعی رضایت عمیق و شکوفایی وجودی که فراتر از حل مشکلات مقطعی است. ما کتابها را صرفاً برای رفع یک مشکل خاص نمیخوانیم؛ ما میخوانیم تا به زندگی ملالآور خود، بافت و معنایی تازه ببخشیم. در این مسیر، مهمترین عامل، یافتن کتابی است که در سطحی عمیق با ما «ارتباط» برقرار کند و طنینانداز شود. وقتی چنین کتابی را مییابیم، به تعبیر فرانتس کافکا، آن کتاب به «تبری برای دریای منجمد درون ما» بدل میشود.
کتاب به مثابه هنر شدن؛ از روخوانی تا کیمیاگری جان
در زبان انگلیسی میان «ریدینگ» (Reading) به معنای خواندن و «استادینگ» (Studying) به معنای مطالعه کردن تفاوت وجود دارد. خواندن سطحی و روخوانی، ما را در بهترین حالت به بیماری «دانش مالیخولیایی» دچار میکند؛ دانشی افسرده و مرده که در آن ذهن به انباری برای محفوظات بدل میشود تا در محافل برای تفاخر به کار آید. اما مطالعه عمیق، هنری است که نیازمند تمرین و ممارست است. این هنر، همان گذار از «دانش مالیخولیایی» به «معرفت فعال» است؛ گذاری از دانستن به شدن. این فرایند دو مرحله بنیادین دارد:
گام اول، کشف مسئلهی نویسنده و استخراج پاسخ او
به گفته ویرجینیا وولف، اولین وظیفه خواننده، تسلط بر چشمانداز نویسنده و بستر زمانی و اجتماعی اثر است. اما حیاتیترین گام، کشف مسئله (Problem) و دغدغه اصلی نویسنده است. باید از خود بپرسیم: «این نویسنده با چه دردی دست به گریبان بود؟ چه پرسشی خواب را از چشمان او ربوده بود که برای پاسخ به آن، رنج نوشتن یک کتاب را بر خود هموار کرد؟». برای مثال، پرابلم بنیادین نیچه، بحران «نیهیلیسم» و بیمعنایی پس از «مرگ خدا» بود. در غیاب یک دیگری بزرگ که معنا و ارزش را تضمین کند، انسان چگونه میتواند از پوچی بگریزد؟. تمام آثار او، تلاشی تبآلود برای پاسخ به این پرابلم است. خواندن واقعی (Reading) زمانی آغاز میشود که پس از درک این پرسش، پاسخی را که نویسنده برای آن فراهم کرده است، از دل کتاب استخراج کنیم.
گام دوم، استخراج مفاهیم به مثابه داروی جان
پس از کشف مسئله، نوبت به استخراج «مفاهیم» (Concepts) میرسد. مفاهیم، اسبهایی هستند که درشکه جان ما را به حرکت درمیآورند. واژه «کانسپشن به معنای «آبستن شدن» نیز هست؛ نقش مفهوم دقیقاً همین است: ذهن ما را بارور میکند و آن را از سترونی نجات میدهد. هرچه جعبهابزار مفهومی ما غنیتر باشد، توانایی ما برای تحلیل جهان و زیستن در آن عمیقتر خواهد بود. باید مفهوم «بیلدونگ» (پرورش شخصیت) را از گوته بیاموزیم و به غنا بخشیدن به وجود خود همت گماریم؛ و مفاهیم نیچهای، چون «جانهای آزاده» و «انسان واپسین» را درونی کنیم تا، چون کرمی زیر پای جمعیت له نشویم. این معرفت فعال به ما قدرت میدهد تا به «سوژه مدرن خودبنیاد» تبدیل شویم؛ انسانی که مسئولیت زندگیاش را بر عهده میگیرد و از تکیه بر دیگری پرهیز میکند.
تکنیکهای عملی خواندن
اما دانستن اینکه چرا باید کتاب بخوانیم (برای خودشناسی و شفای جان) یک بخش ماجراست؛ اما دانستن اینکه چگونه بخوانیم تا این مواهب را به طور کامل دریافت کنیم، بخش دیگر آن است. خواندن عمیق، هنری است که نیازمند تمرین و ممارست است و میتواند لذت و درک ما از ادبیات را به سطحی دیگر ارتقا دهد. این هنر، همان گذار از دانستن به شدن است. در ادامه به چند اصل کلیدی این هنر اشاره میکنیم:
آهسته و عامدانه بخوانید: هنری دیوید ثورو در کتاب والدن به ما توصیه میکند که کتابها را باید همانقدر «عامدانه و با تأمل» خواند که نوشته شدهاند. در دنیای شتابزده امروز، آهسته خواندن یک عمل انقلابی است. به خودتان اجازه دهید در فضای یک رمان زندگی کنید، جملات یک فیلسوف را مزهمزه کنید و در اتمسفر یک داستان غرق شوید. این کار لذت خواندن را طولانیتر و عمیقتر میکند.
با دقت مشاهده کنید و بپرسید: خواندن عمیق با توجه دقیق به جزئیات آغاز میشود. جمله آغازین رمان آنا کارنینا را در نظر بگیرید: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه یکدیگرند، اما هر خانواده بدبخت به راه و رسم خود بدبخت است.». یک خواننده فعال، از کنار این جمله به سادگی نمیگذرد. او به ساختار موازی آن توجه میکند، درباره صدق این گزاره تأمل میکند و حتی آن را در ذهن خود وارونه میسازد تا ببیند چه معنایی تولید میشود. این پرسشگری فعال، خواندن را به یک گفتگوی زنده با متن بدل میکند.
دوباره و چندباره بخوانید: هیچکس نمیتواند تمام ظرایف یک اثر ادبی را در خوانش اول درک کند. بازخوانی، به ما فرصت میدهد تا چیزهایی را که از دست دادهایم کشف کنیم، به لایههای عمیقتر معنایی نفوذ کنیم و از هنر نویسنده لذت بیشتری ببریم. شعر دوخطی رابرت فراست، گستره زندگی، در خوانش اول ساده به نظر میرسد: «سگ پیر بیآنکه برخیزد، رو به عقب پارس میکند. / یادم میآید زمانی که تولهای بود.». اما در بازخوانی، متوجه تضاد میان وزن سنگین و کند کلمات در مصراع اول (که پیری سگ را تداعی میکند) و ریتم سبک و سریع مصراع دوم (که جوانیاش را به یاد میآورد) میشویم و میفهمیم که این شعر نه فقط درباره گستره زندگی سگ، که درباره گستره زندگی خود گوینده و ما نیز هست.
با صدای بلند بخوانید: گوش و صدا، چشم را برای دیدن جزئیات یاری میکنند. خواندن یک قطعه نثر یا شعر با صدای بلند، به ما کمک میکند تا موسیقی، ریتم و بافت کلمات را حس کنیم. پاراگراف پایانی داستان «مردگان» از جیمز جویس را با صدای بلند بخوانید تا تکرار آهنگین کلمه «باریدن» و همآوایی کلمات را در جان خود احساس کنید و بفهمید که چگونه این موسیقی، لحن سرشار از شفقت متن را خلق میکند.
با به کار بستن این فنون، ما از یک خواننده منفعل به یک مشارکتکننده فعال در خلق معنا تبدیل میشویم. ما میآموزیم که چگونه زیبایی شگفتانگیز را در دل چیزهای «آشنا» و حتی «پیش پا افتاده» کشف کنیم. در این فرایند، ما نه تنها جهان را بهتر میفهمیم، بلکه خود را نیز غنیتر میسازیم. به تعبیری، ما به آن چیزی تبدیل میشویم که میخوانیم.
در آغوش کشیدن خطر مقدسِ خواندن
ما در دورانی زندگی میکنیم که توجه ما به کالایی کمیاب بدل شده و الگوریتمها ما را به سمت محتوای سطحی و زودگذر سوق میدهند. در چنین جهانی، انتخاب یک کتاب و غرق شدن در آن، یک کنش رادیکال است. این انتخابی است برای عمق در برابر سطح، برای تامل در برابر واکنش آنی و برای ساختن خویشتن در برابر سرگرم شدن.
ترس باستانی از کتابها ریشه در قدرتی حقیقی داشت. کتابها میتوانند باورهای ما را متزلزل کنند، جهانبینی ما را دگرگون سازند و ما را با حقایقی روبهرو کنند که ترجیح میدادیم نادیده بگیریم. اما دقیقا در همین خطر، موهبت بس عظیم نهفته است. «خواندن» سفری است به سوی ناشناختهها که ظرفیت ما را برای تابآوری افزایش میدهد. این فرایندی است که به ما کمک میکند تا از پیلهی امن خود بیرون بیاییم و با پیچیدگیهای جهان و وجود انسان روبهرو شویم. پس بیایید این خطر مقدس را در آغوش بکشیم. بیایید بخوانیم، نه برای فرار از زندگی، بلکه برای آنکه عمیقتر و آگاهانهتر زندگی کنیم. بیایید بخوانیم تا آینهای در برابر روح خود بگیریم، مرهمی بر زخمهایمان بگذاریم و با تن دادن به جادوی کلمات، خود را و جهانمان را از نو بیافرینیم.



درود مقاله بسیار خوبی بود ممنون از توجهی که به کتاب کردید


